رمان دخـــــــــت خـــــــــون آشــــــام p2
۱۴۰۲/۰۳/۱۹ 23:14
موضوع: رمان دخـــــــــت خـــــــــون آشــــــام ?
کاتارینا همراه با دختر وزیر (مری هانت) به مهمانی چای خوری رفتند.
صاحبان مهمانی به استقبال آنها رفتند و به آنها خوش آمد گفتند.
کاترینا با شادی دست مری را میکشید و میگفت: مری ساااما زود باشید بریم با بقیه حرف بزنیم، خیلی هیجان داارم.
مری هانت رو به کاتارینا گفت: باشه کاتارینا ساما کمی صبر کن.
------------ ♡ • ♡ ------------
کاتارینا مشغول گفت و گو با دیگر بچه های هم سن و سال خودش در مهمانی شده بود.
کاتارینا چون پرنسس خون آشام ها بود، بسیار محبوب بود و دیگر بچه ها سوالات زیادی از او میپرسیدند.
سوالات آنها از قبیل سوالات زیر بودند:
کاتاارینا ساماا معمولا توی روز چه کار هایی انجام میدین؟؟
غذای مورد علاقتون چیه؟؟؟
چه رنگی رو دوست دارید؟؟؟
و کاتارینا شمرده شمرده به سوالات آنان پاسخ میداد!!
------------ ♡ • ♡ ------------
اواسط مهمانی ک بود ، ناگهان مری هانت با شوق و ذوق رو به کاتارینا گفت: کاتارینا ساماا اون پسر رو نگاه کنین ایشون جیوردو ساماست!!
کاتارینا با تعجب گفت: جیوردو ساما... دیگه کیه؟
مری هانت در حالی ک از تعجب دهانش باز مانده بود گفت: کاتارینا ساماا یعنی شما ایشون رو نمیشناسین؟ شاهزاده شیاطین ، جیوردو ساما نامزد خودتون..
کاتارینا هــنـــــــــی گفت.
مری هانت گفت: یعنی واقعا شما نمیدونین اون نامزدتونه؟؟
کاتارینا با تعجب گفت: نه واقعا نمیدونم، امکان نداره نامزد من باشه اخه چرا اوکا سان بهم دربارش چیزی نگفت؟؟
مری هانت در حالی ک به فکر فرو رفته بود گفت: نمیدونم ، ولی من از پدرم شنیده بودم ایشون نامزد شماست، یعنی زمانی ک به دنیا اومدید شما و ایشون با هم نامزد شدین!
------------ ♡ • ♡ ------------
کاتارینا دیگر چیزی از مهمانی نمیفهمید و همه ی فکر و ذهنش نامزدی با جیوردو ساما شده بود.
کاتارینا با خودش میگفت:
آخه چطور ممکنه؟؟؟
چرا کسی بهم چیزی نمیگفت؟
یعنی همه خبر دارن جز خودم؟
از بس که از بچگی تا الان از قصر زیاد بیرون نمیرفتم این جوری شده وگرنه این ۸ سال باید یک جوری میفهمیدم!
فقط کافیه برسیم به قصر باید سریع از اوکا ساما بپرسم قضیه چیه!
------------ ♡ • ♡ ------------
همین که کالسکه از حرکت ایستاد، کاتارینا تند تند به سمت قصر دوید و وارد قصر شد و فریاد میزد: اوکــــــا ســـــــــــــامـــــا .... اوکــــــا ســـــــــــــامـــــا
در حالی ک ملکه نادیا از پله های قصر پایین می آمد گفت: چی شده کاتارینا؟
کاتارینا با داد گفت: اوکــــا ســـــــــامـــا من تازه امروز فهمیدم نامزد دارم!!
ملکه نادیا با تعجب گفت: کی به تو گفت کاتارینا؟
کاتارینا گفت: اینش مهم نیست، فقط میخوام بدونم چرا بهم نگفتید؟؟؟
ملکه گفت: بزار پدرت بیاد، من از افکار اون با خبر نیستم ; هشت سال پیش که تو با جیوردو نامزد شدی پدرت دستور داد که کسی به تو چیزی نگه ، البته تازگی ها به من گفته بود ک وقتش رسیده به کاتارینا بگیم نامزد داره.
------------ ♡ • ♡ ------------
کاتارینا ساما در حالی که روی مبل های قصر نشسته بود و پاهایش را تکان میداد در فکر فرو رفته بود چرا باید پدرش از او نامزدی اش را پنهان میکرد؟
این سوالی بود که ذهن کاتارینا را از بعد از ظهر تا الان مشغول کرده بود!
همان طور ک در فکر بود ، ناگهان پدرش از در قصر آمد.
کاتارینا سریع از جایش بلند شد و رو به پدرش گفت: اوتو سااان من نامزد دااارم چرا بهم نگفته بودینن؟؟
پدرش در حالی ک تعجب کرده بود به کاتارینا گفت: چی کسی بهت گفت؟ البته من میخواستم بهت توضیح بدم ، کاتارینا نیم ساعت دیگه همراه با ملکه نادیا بیا کتابخونه قصر.
کاتارینا گفت: چشم اوتو سان!
------------ ♡ • ♡ ------------
پایان پارت دوم رمان دخت خون آشام
𝔹𝕪:ℕ𝕐𝕏